«علي شريعتي»؛ نه قديس نه اهريمن
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۷۲۲۲۰۴
خبرگزاري آريا - دکتر علي شريعتي در دوم آذرماه سال 1312 در روستاي کاهک در مزينان سبزوار به دنيا آمد. جد وي، ملا قربانعلي که به آخوند حکيم معروف بود، ملايي فيلسوف و فقيه بود که در بخارا، مشهد و سبزوار سالها به مشتاقي و ممارست تلمذ کرده بود و از محصلان ممتاز ملاهادي سبزواري بهحساب ميآمد. محمود، فرزند آخوند حکيم به راه پدر رفت و درس دين آموخت و با مرگ پدر از پي درخواست مردم مزينان، پيشنماز مسجد و مدرسي حوزه علميه را در آنجا عهدهدار شد و تا پايان عمر بر اين عهد پايدار ماند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
استاد محمدتقي «کانون نشر حقايق اسلامي» مشهد را بنيان نهاد و از مبتکران و آغازگران جنبش نوين اسلامي کشور در تاريخ معاصر بود. محمدتقي بهشدت مورد احترام دکتر شريعتي بود. او خود در وصف پدر ميگويد: «پدرم نخستين سازنده ابعاد روحم بود؛ کسي که براي اولين بار، هم هنر فکرکردن را به من آموخت و هم فن انسان بودن را؛ طعم آزادي را، شرف، پاکدامني، مناعت، عفت روح، استواري، ايمان و استقلال دل را...»
علي شريعتي در کودکي براي آموختن قرآن به مکتب خانه روستا رفت و در واقع اولين معلم او «ملازهرا»، مکتبدار روستاي کاهک بود. تحصيلات مقدماتي علي در دبستان ابن يمين مشهد در سال 1319 به پايان رسيد و در سال 1325 به دبيرستان فردوسي مشهد وارد شد. شريعتي در وصف اين دوران مينويسد: «مغزم در اين زمان با فلسفه رشد ميکرد و دلم با عرفان داغ ميشد». او از کتابهاي معمولي شروع به خواندن کرد و در ادامه کتابهاي «موريس مترلينگ» و «آناتول فرانس» را مطالعه کرد. با پايان يافتن سيکل اول دبيرستان، شريعتي در شانزده سالگي به دانشسراي مقدماتي رفت.
اما در سال دوم دانشسرا که همزمان با اوجگيري نهضت ملي و نخستوزيري «دکتر محمد مصدق» بود گويي همه چيز تغيير کرد. او در سال 1331 «انجمن اسلامي دانشآموزان و دانشجويان» را تاسيس کرد و در مدت 8 سال برگزاري جلسههاي هفتگي آن را برعهده داشت. در جريان وقايع 30 تير سال 1331 اولين بازداشت او اتفاق افتاد، اما در همان سال فارغالتحصيل و استخدام شد و کتاب «مکتب واسطه اسلام» را در اين دوران نوشت. شريعتي ضمن تدريس، با شرکت در کلاسهاي شبانه ديپلم ادبي گرفت، سپس ضمن شرکت و قبولي در کنکور در مهر 1334 وارد «دانشکده علوم و ادبيات انساني» شد و سهسال بعد در تير 1337 با پوران شريعت رضوي ازدواج کرد.
سفر به فرانسه
شريعتي به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملي، به رهبري آيتالله سيد محمود طالقاني، مهدي بازرگان و يدالله سحابي پيوست. وي يکي از سخنگويان و فعالان اين جريان انقلابي بود. اما کيفيت کارکردش سبب دستگيري و انتقال او به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه در سال 36شد. در سال 1337 وي که در رشته ادبيات فارسي بهعنوان شاگرد اول در مقطع ليسانس فارغالتحصيل شده بود، با بورس دولتي به فرانسه رفت. او براي مدتي از فعاليتهاي سياسي دور شد، اما اندکي پس از سکونت در پاريس، به گروه فعالان ايراني در آنجا پيوست و در جريان کنگره جبهه ملي ايران در اروپا در ويسبادن در جمهوري آلمان فدرال در اوت 1962 با توجه به قدرت فکري و قلمياش، بهعنوان سردبير روزنامه فارسيزبان «ايران آزاد» انتخاب شد. شريعتي بعدها از افکار و آمال مليّون فاصله گرفت و ايدئولوگ برجسته نهضت اسلامي ايران به رهبري امام خميني شد.
بازگشت به ايران
شريعتي در سال 1344 به ايران بازگشت. 5 سال اقامت در دانشگاه سوربون، اين فرصت را به شريعتي داد تا در جوي آکادميک و مدرن به تحقيقات و مطالعات خود ادامه دهد و با مکاتب فکري و فلسفي مختلف و علوم روز دنيا آشنا شود و آثار فيلسوفان، دانشمندان و نويسندگاني چونهانري برگسن، آلبر کامو و جامعهشناساني نظير گورويچ و ژاک برگ و اسلامشناسي چون لويي ماسينيون را از نزديک و ملموس مورد مداقه قرار دهد. شريعتي با بازگشت به ايران، بعد از گذراندن شش ماه حبس در زندان و محروميت از تدريس در دانشگاه تهران به خراسان بازگشت. ابتدا او را در يک مدرسه روستايي مجبور به تدريس کردند، اما بهزودي در دانشگاه فردوسي مشهد به تدريس پرداخت. علي شريعتي به دانشگاه مشهد پيوست و شوق و شوري ناگفتني در بين دانشجويان بهوجود آورد.
وي با تلاش خستگيناپذير خود شبها تا صبح سرگرم خواندن و نوشتن بود و روزها بعد از مدتي استراحت کار تحقيق و تلاش و فعاليت اجتماعي خود را که سخنراني و ارتباط کلامي بخش شاخص آن بود پي ميگرفت. کيفيت حضور، تلاش آگاهيبخش و مجدانه و خدامحور او اقبال قشرهاي مختلف مردم بهويژه دانشجويان را به او روزبهروز بيشتر کرد، اما بغض و حسد و کينه عملههاي زر و زور و تزوير برانگيخته و برانگيختهتر شد، لذا کار استادي و آموزشي او را در دانشگاه مشهد پايان دادند و بهعنوان عنصر نامطلوب مانع از ادامه تدريس وي شدند. او بعد از موفقيت در امتحانات «شوراي عالي اداري» بهعنوان کارشناس کتابهاي درسي به تهران منتقل شد و با مرحوم برقعي و شهيد باهنر همکاري کرد. «سازمان جلب سياحان» هم از شريعتي درخواست کرد کتابي تاريخي- فرهنگي در معرفي استان خراسان بنويسد و او کتاب «راهنماي خراسان» را نوشت. ترجمه کتاب «سلمان پاک» نوشته «پروفسور لويي ماسينيون» نيز از کارهاي وي در اين دوره بود.
سخنرانيهاي آتشين
شريعتي ضمن عزيمت به تهران در سال 1347 کتاب کوير را منتشر کرد. وي در اين سال با دعوت استاد شهيد مرتضي مطهري براي سخنراني به حسينيه ارشاد تهران رفت و او سخنرانيهاي آتشين خود را از آن پس در حسينيه ارشاد آغاز کرد. پنج سال پس از آن، پربارترين دوره زندگي شريعتي بود؛ حسينيه ارشاد شاهد سخنرانيهاي پيوسته، پرمحتوا و مستمر وي در اين مدت بود. خطابههاي او در ايجاد آگاهي و علاقه نسل جوان به اسلام محمدي و تشيع علوي بهصورت وسيع در قالب نوار پخش شد و مورد استقبال چشمگير دانشجويان و نسل نو تحصيلکرده قرار گرفت.
اين سخنرانيها روي کاغذ هم پياده و با سرعت در قالب مجموعهاي حجيم و وسيع در حدود پنجاه جزوه و کتاب منتشر شد. در سال 1349 به بخش تحقيقات وزارت علوم در تهران منتقل شد، «تعليم و تربيت در اسلام» موضوع مورد پژوهش او بود که در اوايل انقلاب در کتابي با نام «مکتب و تعليم و تربيت» منتشر شد. از سال 1346 تا 1352 تلاش فراواني در ايجاد آگاهي و علاقه در نسل جوان به دين مبين اسلام کرد. سال 1349 و 1350 سالهاي فوق پرکار شريعتي بود.
درگذشت
اما موج فراوان و فراگير تاثيرگذاري شريعتي، رژيم را به وحشت انداخت و با دستور دربار هم سخنرانيهاي شريعتي و هم حسينيه ارشاد تعطيل شد و از پي آن شريعتي از آبان ماه 1351 تا تيرماه 1352 به زندگي مخفي رو آورد و تحت تعقيب ساواک قرار گرفت، اما متن سخنرانيهايش همچنان به چاپ ميرسيد، ولي از آن پس با اسم مستعار چاپ ميشد. در تير ماه 1352، علي شريعتي در نيمه شبي به خانهاش مراجعه کرد و دو روز بعد به شهرباني مراجعه کرد و خودش را معرفي کرد. بعد از آن روز به مدت 18 ماه تا سال 54 در زندان انفرادي شاه بود. شريعتي پس از آزادي در حبس خانگي بهسر برد، اما در 25 ارديبهشتماه 1356 تهران را با اسم مستعار و هويت جعلي بهسوي اروپا ترک کرد و پس از سه هفته اقامت درلندن در آن حال که انتظار ورود خانوادهاش را ميکشيد در 29 خرداد 56 به شکل مشکوکي درگذشت.
علت مرگ وي را به صورت رسمي انسداد شرائين و نرسيدن خون به قلب اعلام کردند، اما او هيچگونه سابقه بيماري قلبي نداشت. کالبدشکافي نشد و نتيجه بسيار سريع اعلام شد و سفارت ايران در لندن از مرگ وي قبل از اعلام رسمي خبردار بود. طبق خواست خود دکتر شريعتي ميبايست وي را در حسينيه ارشاد دفن ميکردند، اما مخالفت رژيم سبب شد تا با مساعي و اهتمام امام موسيصدر و دکتر مصطفي چمران در جوار حرم مطهر حضرت زينب(س) در دمشق به خاک سپرده شود. کتابهاي علي شريعتي بيشمار و متنوع هستند. آثار منتشر شده از وي مشتمل بر 20 کتاب و بيش از 50 رساله است. بخش عمده آموزههاي او در تقابل و تضاد اساسي با ريشههاي حاکميت و استيلاي استبداد، استعمار و استحمار است.
اهميت، نقشآفريني و کارکرد اجتماعي دکتر شريعتي
نگاه عاشقانه يا دشمنانه مفرط به شريعتي، يعني حذف شريعتي، شريعتي نه قديس است نه اهريمن. او بخشي از زمانه ماست و بيگمان ميبايست با خوانشهاي مکرر و البته انتقادي از آثار و آراي او، وي را به زمانه و شرايط معاصر خود پيوند بزنيم. زندهبودن يک تفکر و متفکر به نقدهايي است که همواره از آن به عمل ميآيد. ما شريعتي را غالبا در جايگاه يک «چهره مشهور» مورد نقد قرار دادهايم تا يک متفکر و انديشمند. ما اغلب يا با مخالفان صددرصد شريعتي مواجهيم يا با موافقان صددرصدش که البته نوعي حب و بغض هم بر موافقت و مخالفت آنها مترتب است.
جنس کارهاي شريعتي متنوع است و چنانچه خود او تقسيمبندي کرده است؛ آثار او مشتمل بر اجتماعيات، اسلاميات و کويريات است و بهخاطر همين ابعاد و جنبههاي گوناگون و متنوع آثارش، خوانشهاي متفاوتي اعم از اجتماعي، اسلامشناسانه و اگزيستانسياليستي را ميتوان از آنها انتظار داشت. شريعتي به اعتبار توان و پشتوانه علمي و مطالعاتي، توشه اعتقادي و ايماني و اقبال عمومي، زمينه و استعداد پشتسرگذاشتن مارکسيسم را براي جامعه ايراني فراهم کرد. او تناقضات مارکسيسم را استخراج کرد و به ما مدد رساند تا بتوانيم از آن عبور کنيم. در زمانه زندگي شريعتي، مارکسيسم به شکل بسيار قدرتمندي حاضر است و او با ارجاع آن و ديگر جريانهاي فکري که در جامعه ايراني حضور دارد، همواره با رويکردي سلبي برخورد کرد و در آن موفق بود.
درک درد جامعه
شريعتي روح زمانه و درد جامعه خود را درک ميکرد. او برخلاف خيليها که اصرار دارند تا او را دانشمند، فيلسوف يا مورخ بخوانند هيچگاه داعيه دانشمندبودن نداشت و تنها خود را روشنفکر خطاب ميکرد. اما او از توان تحولآفريني فکري و اجتماعي عجيبي برخوردار بود. اين نقشآفريني در ايران معاصر تا حد قابلتوجهي بيبديل است. اين توان فوقالعاده در شريعتي، تابعي از شناخت چندوجهي او از انديشه غربي، ادبيات، تاريخ و فرهنگ اسلامي است که او در هريک از آنها متبحر بود. شريعتي بهدنبال بنياني بود تا بتواند از قبل آن تحرک اجتماعي لازم را در جامعه ايراني تامين کند و او آن را در مکتب اسلام، خاصه تشيع علوي جستوجو کرد. او با همه وجود، به تشيع عشق ميورزيد و آن را با آگاهي معرفت ممتازي ميشناخت. بخشي از اين ساحت ايماني وي هنگامي متبلور ميشود که از امامان شيعه امام علي (ع)، امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) به اقتضاي کارکرد تاريخيشان سخن ميگويد يا از ابوذر ميگويد. البته با اين همه مارکسيستهاي ايراني، شريعتي را مرتجع ميدانستند و معتقد نبودند که او تسهيلکننده تحول اجتماعي است.
اما شريعتي در برابر ايدئولوژي مسلط و قدرتمند مارکسيسم که در حال ايجاد ويراني اجتماعي و فرهنگي در جامعه ايران بود، قدرتمند ظاهر شد و با يک بنيان علمي - استدلالي و ايماني- اعتقادي قوي به مصاف آنها رفت و آن را با چاشني ادبيات عارفانه و رويکرد جامعهشناسانه تلطيف کرده و عمق بخشيد و اقبال بينظير طبقات و طيفهاي مختلف اجتماعي را با خود همراه کرد. ظرايف زباني و کلام وي بسيار عجيب و معجزهگونه است. قدرت کلام او در همه حيرت ايجاد ميکند. او با در اختيار گرفتن تمام اين ظرفيتها، تحول اجتماعي را عينيت بخشيد و طبقه متوسط شهري را با خود همراه کرد. بر همين اساس در آغاز انقلاب، برخي شريعتي را معلم آن ميدانستند. اگر بخواهم تعبير معلم انقلاب را به زبان خود ترجمه کنيم، شايد بايد گفت که شريعتي ايدئولوگ انقلاب بود. سخن شريعتي، سخن زمانه بود و مردم هم اقبال عجيبي به انديشههاي وي کردند. اگرچه شريعتي فرصت کافي در ساماندهي يک جريان مستقل فکري را نداشت. او در زمان محدودي زندگي کرد؛ زماني که يک فضاي کاملا احساسي، هيجاني و انقلابي هم در جامعه شکل گرفته بود.
سنتگرايي ديني
بهرغم همه علايق معنوي و دغدغههاي دينياي که شريعتي داشت، پروژه فکري او مبتني بر ارائه قرائتي از دين بود که بتوان از آن يک ايدئولوژي مبارز و انقلابي عرضه کرد. به واقع فضاي عامي که شريعتي انديشهها و آراي خود را در آن سامان بخشيد، بخشي مربوط به انديشه غربي، بخش ديگر آن مرتبط با سنتگرايي ديني و بخش ديگر آن هم در ارتباط با جريان روشنفکري بهويژه از نوع ديني آن يا روشنفکري ديني بود. در واقع شريعتي به طور آشکار و پنهان اين جريانات را نقد و البته در جاهايي هم آنها را نفي ميکرد تا نهايتا امکان شکلگيري جريان مستقلي را فراهم آورد. عمدهترين جرياناتي که در تقابل با شريعتي قرار داشتند و بعضا هنوز هم همان مواضع را در مواجهه با آراي او دارند سه جريان بودند.
يکي مارکسيستهاي ايراني که داعيه نجات ايران را داشتند، يکي جريان سنتي يا مذهبي که شريعتي را برهمزننده وضع و نظم موجود ميدانست و در نهايت حاکميت وقت که او را مخل موجوديت خود و برهم زننده تنظيم روابط ميان گروههاي اجتماعي و توليدکننده نيروي اجتماعي جديدي تلقي ميکرد. اسناد ساواک هم گوياي همين مولفه است. از نظر آنها شريعتي جريان اجتماعي تازهاي را در حوزه خانه، مدرسه و دانشگاه بهوجود آورده بود. او از يک سو در جامعهاي با زندهترين جريانهاي روشنفکري، ارتباط داشت، از سوي ديگر فرزندي از جهان سوم بود و از جانبي ديگر هم شهروند سرزميني بود بهنام ايران با انبوهي از ميراث تاريخي و مشکلات و تعارضات سياسي و اقتصادي و از اين هر سه سو در تنگنا و محدوديت.
ايدئولوگ انقلاب اسلامي
سياستمداران، جامعهشناسان و اسلامشناسان بسياري از نوع ايراني و غيرايراني هم در غرب و هم در جهان سوم و دنياي اسلام، دکتر شريعتي را يکي از ايدئولوگهاي انقلاب اسلامي در ايران و يکي از برجستهترين متفکران و مبلغان اسلامي در دنياي اسلام قلمداد ميکنند و برآنند که شريعتي در پيدايي تحولات اجتماعي منجر به انقلاب اسلامي نقشآفريني ممتازي داشته است. شريعتي در کنار برخي ديگر از فعالان فرهنگي ايران، امکان وقوع انقلاب اسلامي را به لحاظ معنا فراهم کرد. مجموعهاي از مفاهيم که شريعتي پديد آورد تا به امروز بر ذهن بسياري از ما حاکم است. شريعتي به اين اعتبار يکي از شاخصترين محرکهاي ايدئولوژيک انقلاب اسلامي ايران و عامل رشد موج اسلامخواهي و نوانديشي ديني در ميان جوانان و روشنفکران در دنياي اسلام است. کتابهاي او به تمام زبانهاي مهم جهان اسلام نظير عربي، ترکي و اردو ترجمه شده و در چهار دهه گذشته جنبش بيداري اسلامي در ايران، مصر، فلسطين، تونس، پاکستان، افغانستان از آن تغذيه کرده و ميکند.
شريعتي راههاي سوسياليسم، کاپيتاليسم و ليبراليسم را بيراهه معرفي کرد و ضمن آنکه ارزشها و راه اهلبيت را در همه عصرها و نسلها بهترين مانيفست فکري، عملي و مبارزاتي ميدانست، راه سعادت بشري را مکتب اسلام راستين معرفي ميکرد و در معرفي و تحليل گفتمانهاي رايج و غالب روزگار خود ليبراليسم را از باب سياستهاي امپرياليستي و استعماري دولتهاي غربي و ابتذال اخلاقي و مارکسيسم را بهخاطر ماهيت ماترياليستي و تضاد آن با مذهب، مورد نقد و نکوهش قرار ميداد. شريعتي با طرح اسلام راستين بهعنوان يک ايدئولوژي پويا و کارساز در مصاف با مکاتب مادي نوظهور، نقشي ماندگار در نسل جوان ايراني ايجاد کرد و بهعنوان يکي از بزرگترين متفکران تجديد حيات اسلام در جهان معاصر، برداشتن گامهاي موثر و بلندي را در يک دهه پاياني حکومت پهلوي تحقق بخشيد.
او در سه جبهه فکري مختلف با سلفيسم، غربزدگي و مارکسيسمزدگي الگوهاي مبارزاتي ماندگاري را تامين و تبيين کرد و بهعنوان يک تئوريسين قابل در قرائت ايدئولوژيک از دين، توانست عليه تئوريهاي موجود مواضع مستدل و قابل دفاعي را تبيين و شرايط موثري را در تحقق انقلاب اسلامي خلق کند. موقعيت ممتاز شريعتي در پيروزي انقلاباسلامي و نقش مکمل وي در کنار مطهري و طالقاني در تغذيه فکري دانشجويان و طلاب فعال و جوان نهضت اسلامي ايران به رهبري امام خميني حقيقتي غيرقابل انکار است.
قرائتي جديد از مفاهيم مذهبي
شريعتي با متد ابداعي مبتني بر ايمان، منطق، علم و استدلال قوي خود، نفوذ فوقالعادهاي را در نسل دانشجو و فعالان فرهنگي - اجتماعي دهه چهل و پنجاه ايران اعمال کرد و مانع از سقوط و گرايش آنها به سوي ماترياليسم، غربزدگي و عناد و خصومت با مذهب شد. او مفاهيم مهم و پايه در شريعت اسلامي چون توحيد، تقدير، تقيه، انتظار، امر به معروف و نهي از منکر، ذکر، امت و امامت را تحليل عصري کرد و ضمن آن، زمينهها و خوراک آگاهي جنبشهاي فکري و اجتماعي جديد را تامين کرد. همه تحليلهاي تاريخي، استنتاجات فلسفي و ارزيابيهاي جامعهشناختي او برخوردار از يک جهتگيري مذهبي بود.
او در شناخت و شناساندن اسلام، تفکر صحيح را مبنا و اساس شناخت حقيقي ميدانست و معتقد بود تنها شناخت حقيقي عقيده است که ايمان را استوار ساخته و از قِبَل آن آگاهي متعهد در انسان نضج مييابد. بر اين اساس وي با قرائتي جديد از مفاهيم و آموزههاي مذهبي، توانست ضمن بازسازي گسترده ميراث مذهبي اسلام، وجهه جديد و بهروزي را از آنها منطبق با نيازهاي روز جامعه ايراني معرفي کند و در تقابل با مکاتب التقاطي، «خودسازي انقلابي» را بهعنوان يک نظريه طرح کرد و در تبيين آن عنوان کرد که سه بُعد اساسي ساختمان وجودي فرد يعني «عرفان»، «عدالت» و «آزادي» ميبايست در قالب «عبادت»، «کار» و «مبارزه اجتماعي» عينيت يافته و پيوسته تقويت شود.
شريعتي در جايگاه يک متفکر مسلمان با رويکردي جامعهشناختي، بسياري از باورهاي سنتي و آرا و عقايد رايج زمانه خود را به ديدي نقادانه بازشناسي کرد و با التفات و ارادتي برآمده از آگاهي به اهل بيت و معرفت و نگاهي عاري از انتفاع و منفعت به دين و ديانت، تشيع راستين را با نقد موارد التقاطي، خرافي، تحميلي و تخريبي با ادبياتي فاخر و گيرا ارائه کرد و با طرح قالبها، شاخصها و اصول و اسلوب تشيع علوي، تشيع صفوي را مظهر سنت مسخ شده معرفي کرد و اسارتپذيري، خرافه و جبرگرايي آن را با طرح سيماي راستين امامت و امت، تقبيح کرد. اهتمام جهتدار او در راستاي عصري کردن تئوريک مفاهيم اجتماعي اسلام با ادبيات جديد در جهت استقرار جامعه توحيدي مبتني بر قسط، آزادي و معنويت عينيت پيدا کرده و حرکت و تحول اجتماعي را در پي داشت.
شان ايماني و اعتقادي دکتر شريعتي
شريعتي، شخصيت صادقي بود و بخشي از محبوبيت خود را مديون همين ويژگي انساني و اخلاقي خود بود. وي شخصا فردي فداکار، انقلابي، متدين و مومن بود، اما در متني قرارداشت که يک ايدئولوژي در آن شکل گرفت. کيفيت رفتار، کيفيت مواجهه و مبارزه با دستگاه حاکم، کيفيت زندگي، دارايي و ميزان اندوخته مالي، دغدغههاي شغلي و معيشتي و انبوه آثار و آراي استدلالي و اشراقيات و شهود عرفاني و توليد هزاران برگ محتواي پاک و منزه از آلودگيهاي معمول زمانه که به تعبير خود يک کلمه آن را به پاي خوکان نريخته بود و نيايشهاي ناب که معرف روح بلند و الهي فردي آگاه، سرکش و جستوجوگر حقايقي ناب بود؛ همگي سبب شد تا او در چشم مردم زمانه برخوردار از شاني اعتقادي و ايماني عاري از آلودگيهاي معمول فعالان اجتماعي آن دوران جلوه کند و از اين حيث هم مورد اقبال واقع شود. او در ارائه و اعمال خواست و اهداف خود با نوعي اخلاص و پاکي و پاکدامني حرکت ميکرد؛ اخلاصي که به تعبير خود او تن پر نياز و ضعيف و محتاج را مطلق ميکند. «اخلاص: و ميدانماي خدا، ميدانم که براي عشق زيستن و براي زيبايي و خير، مطلقبودن، چگونه آدمي را به مطلق ميبرد، چگونه اخلاص اين وجود نسبي را، اين موجود حقيري را که مجموعهاي از احتياجهاست و ضعفها و انتظارها، "مطلق" ميکند!»
شريعتي درصد و درجه پرهيز و احتياط بالايي داشت و ميگفت مواظب باشيد که خواستن آدمي را خوار ميکند و داشتن او را محافظهکار. اما خود در عوض از خدا ميخواست «خداوندا! به علماي ما مسئوليت و به عوام ما علم و به مومنان ما روشنايي و به روشنفکران ما ايمان و به متعصبين ما فهم و به فهميدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پيروان ما آگاهي و به جوانان ما اصالت و به اساتيد ما عقيده و به دانشجويان ما نيز عقيده و به خفتگان ما بيداري و به نويسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نوميدان ما اميد و به ضعيفان ما نيرو و به محافظهکاران ما گستاخي و به نشستگان ما قيام و به راکدين ما تکان و به مردگان ما حيات و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فرياد و به مسلمانان ما قرآن و به شيعيان ما علي و به فرقههاي ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبينان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهي و به همه ملت ما همت، تصميم و استعداد فداکاري و شايستگي نجات و عزت ببخش!» (شريعتي،کتاب نيايش) «خدايا به من زيستني عطا کن که در لحظه مرگ بر بيثمري لحظهاي که براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا کن که بر بيهودگياش سوگوار نباشم.
براي اينکه هر کس آنچنان ميميرد که زندگي ميکند. خدايا تو چگونه زيستن را به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. خدايا رحمتي کن تا ايمان، نان و نام برايم نياورد، قدرتم بخش تا نانم را و حتي نامم را در خطر ايمانم افکنم، تا از آنهايي باشم که پول دنيا را ميگيرند و براي دين کار ميکنند، نه از آنهايي که پول دين ميگيرند و براي دنيا کار ميکنند.»
او در راه آرمان خود تعريفش، ايمانش دژي مستحکم و تسخيرناپذير بود و پيوسته نفرينها و آفرينها را بياثر ميدانست و بر آن بود که اگر تنهاترين تنهاها شوم، باز خدا هست و او جانشين همه نداشتنهاست. وي به ندرت ميناليد و ميگفت ناليدن کار شبهمردهاست، شجاع از ناليدن شرم دارد و آنان که خود بسيارند از وطن بينيازند.
گفتمان شهادت
شريعتي در تبيين گفتمان شهادت در هنگامه انقلاب و تداوم آن در ايران بعد از انقلاب هم بهعنوان يکي از جلوههاي ايماني انسان، مکتبي بسيار موثر واقع شد. در حقيقت «شهادت» يکي از سه رکن اساسي تفکر اسلام اجتماعي شريعتي يعني «جهاد»، «شهادت» و «انتظار» بود. او در کتاب شهادت پيوند ميان زندگي و مرگ، ارتباط عميقي ميان چگونه زيستن و چگونه مردن طرح ميکند و ميگويد: «اکنون... ما مردهها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند و ما کرها مخاطبشان هستيم، آنها که گستاخي آن را داشتند که ـ وقتي نميتوانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب کنند، رفتند و ما بيشرمان مانديم؛ صدها سال است که ماندهايم و جا دارد که دنيا بر ما بخندد که ما بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ ميگرييم و اين يک ستم ديگر تاريخ است که ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم...»
هنر، مذهب، عرفان
شريعتي در يک تعريف اجمالي و استدلالي تعريف خود از زندگي را محدود به چند واژه گزينشي ميکند که هريک از آنها معرف يکي از ابعاد مختلف زندگي در ساحتهاي مادي و معنوياند. او ميگويد زندگي يعني «ايمان»، «هنر»، «دوست داشتن»، «آزادي» و«نان». شريعتي بخشي از باور اعتقادي و باور ايماني خود را در تبيين و تشريحي که در بيان اهميت، تلاقي و ارتباط ميان هنر، مذهب و عرفان در ضمير و زندگي آدمي ميبيند.
يکي از معدودترين شخصيتهاي تاريخ معاصر
شريعتي چه در روزگار گراماگرم کار و تلاش و مبارزه و بگير و ببند و زندان و زنجير و طعنه و تخريب حراميان و اصحاب و ايادي زر و زور و تزوير يا باورمندان سادهدل اغفال شده و بيخبر و هيچ از شريعتي و روزگارش ناخوانده و نشنيده و چه در روزگار پس از مرگ، همواره به انحا و اشکال و با ذکر مصاديق ابداعي مختلف، از باب بيايماني و لاديني و بياعتقادي مورد اشاره و مذمت کسان بسياري از دو جبهه معاندان و مغرضان و منفعتجويان از يک سو و جامعه ايماني در طيفهاي مختلف از ديگر سو قرارگرفت و به کرات و بعضا خارج از قاعده انصاف تحريف و تخريب شد و توهين و فحش خورد و ناله و نفرين شنيد، اما واقع امر آن است که او از معدود شخصيتهاي مشهور در تاريخ معاصر ايران است که درجه صداقتش، صدق کلامش، يکرنگي کلام و کردارش، پرهيز از دروغ و دغل و فريبش، صفاي دل و دردمندي روحش، دانايياش، حيا و حرمت نگاهش، مردانگي و جوانمردياش، دنياگريزي و آخرت نفروشيش، تواضعش، کرم و بخشش و وقار مردانهاش بينظير است و چه جفاي ناجوانمردانه است آنجا که همه داشتنها و قابليتهاي انساني، اخلاقي، علمي و ادبي او را در يک کفه و منافع گروهي و جناحي و طبقهاي و فردي خود را در کفهاي مينهيم و از اين قياس خداناروا او را عياري ميزنيم مطابق آنچه خيليها زدند و ميزنند.
«چقدر ايمان خوب است! چه بد ميکنند که ميکوشند تا انسان را از ايمان محروم کنند چه ستمکار مردمي هستند اين به ظاهر دوستان بشر! دروغ ميگويند، دروغ، نميفهمند و نميخواهند، نميتوانند بخواهند. اگر ايمان نباشد زندگي را تکيهگاهش چه باشد؟ اگر عشق نباشد زندگي را چه آتشي گرم کند؟ اگر نيايش نباشد زندگي را به چه کار شايستهاي صرف توان کرد؟ اگر انتظار مسيحي، امام قائمي، موعودي در دل نباشد ماندن براي چيست؟
اگر ميعادي نباشد رفتن چرا؟ اگر ديداري نباشد ديدن چه سود؟ و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگي دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباري در عطش از بهر چه؟ و من در شگفتم که آنها که ميخواهند معبود را از هستي برگيرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلا دم زند؟»
شان علمي و توان فکري دکتر شريعتي
روشنفکر مسلمان
بعد از رنسانس، نگاه بسته به جهان، باز ميشود و جهانبينيها ساخته ميشوند که پايه ايدئولوژيهاي جديدند و اهل رنسانس در عالم اسلام، يعني سيدجمالالدين اسدآبادي، اقبال لاهوري و شريعتي که در سنت اقبال ميانديشند، در اين فضا قرارميگيرند. شريعتي ذخيره معرفتي ايراني و اسلامي از يک طرف و قسمتي از زمينه تفکر مدرن غرب را که با آن آشنايي داشت جمع کرد و از آن به يک سنتزي رسيد و شهامت آن را داشت که سنتزسازي بکند و چنين کرد. شريعتي يکي از مهمترين منابع فهم سياسي از اسلام در بستر منازعات جهان مدرن است. شريعتي جدا از رشته علمي، مدرک تحصيلي، دانشگاه محل تحصيل و درصد و تيراژ مقالات و کتب و تاليفات و تزها و حضور در سمينارها و سمپوزيومها و نشستهاي علمي و تدريس در مقطع مختلف که شاخصهاي ارزيابي درجه و شان علمي آدمها در دنيا و ايران ما هستند؛ انساني به واقع عالم و بسياردان و فرزانه بود. آنچه در ارزيابي کارنامه علمي و فکري شريعتي قابل ارائه و اثبات است آن است که شريعتي علاوه بر علم رايج و معمول و متعارف، بهرههاي فراواني از حکمت دارد و از يک دستگاه فکري عالمانه مبتني بر دانشهاي تخصصي و متاثر از آموزههاي اصيل اسلام برخوردار است.
شريعتي در زمره روشنفکران مسلماني است که از سيدجمالالدين اسدآبادي آغاز ميشود و اين رويه از حيث جغرافياي روشنفکري ديني به مصر، عراق، الجزاير، ايران، غنا و مراکش ميرسد. او يکي از بزرگترين نظريهپردازان انقلاب اسلامي است. در دستگاه فکري شريعتي جهانبيني توحيدي زير بناي مکتب است و بر پايه آن، نگرش انسانشناسانه، فلسفه تاريخ و بينش جامعهشناختي اسلام قرار گرفته و توحيد در اين هر سه ديدگاه، تجلي پيدا کرده است. ديدگاههاي فوق به مثابه سه بازوي مکتب، روبناي ايدئولوژيک مکتب اسلام را بر خويش حمل ميکنند و کليه اين موضوعات از حيث معنا با توجه به جامعه ايدهآل و انسان ايدهآلي است که در افق نهايي اين مکتب قرار دارد. (اسلامشناسي، جلداول)
توليد فکر
شريعتي به اعتبار دانش و دريافت و بضاعت خود، ضمن نقد جامعهشناسي پوزيتويستي و کلاسيک، يک جامعهشناسي مبتني بر يک مکتب فکري را تبيين کرد که ابتنا حداکثري بر مکتب اسلام داشت و رسالت آن نه فقط تبيين وضعيت موجود بلکه ناظر بر نحوه استخدام دانش جامعهشناختي در خدمت آرمانهاي متعالي بشري است. شريعتي زيربناي تحولات اجتماعي را دو زير بنايهابيلي و قابيلي ميداند که اولي به مفهوم اصالت جامعه و دومي به معناي اصالت فرد است. در نظر شريعتي همه قطببنديهاي مختلف اجتماعي مبتني بر اين دو زيربناست. وي اين قطببنديها را در سه عرصه اقتصاد، سياست و مذهب مورد بررسي قرار ميدهد و طرح سوسياليسم در برابر سرمايهداري، دموکراسي متعهد در برابر ساير اشکال سلطه سياسي و تشيع علوي در برابر مذهب انحرافي تبيين ميکند.
شريعتي در چهار دهه پيش، در جامعه ايران توليد فکري کرده است، اما آنچه او توليد کرده، لزوما به بستر تاريخياش منحصر نيست. بر مبناي معيارهايي فراتاريخي ميتوان صدق و کذب آن را تعيين کرد آنچه دکتر شريعتي و ميراث فکري او را ذيل اين روايت دوم قرار ميدهد، سرشت سياسي، ايدئولوژيک و عملي انديشه اوست. دکتر شريعتي اگرچه گزارههاي الهياتي و فلسفي نيز توليد کرده است، اما کمتر ميتوان او را در شمار فيلسوفان و متالهان جاي داد. او را بيشتر بايد معمار يک جهان معنايي به بهشمار آورد که الگويي از هويت و البته مقاومت در ميداني خاص از کنش و واکنشهاي خاص در عمل پديد آورده است. شريعتي از جمله متفکران منتقدي است که جايگاه قابل تاملي در جغرافياي فکري ما دارد. او همواره منتقدانه ميانديشيد و متفکري انديشهورز بود و به شکل بنيادين راجع به انسان و هستي نظرات قابل تاملي را ارائه کرد.
جامعهشناس دينپژوه
او بهعنوان جامعهشناسي دينپژوه بر اين باور بود که بينش مکتبي در مقابل جامعهشناسي پوزيتيويستي از توان بيشتري در تحليل تحولات اجتماعي برخوردار است. مقابله علمي و فکورانه با مارکسيسم، از نقاط قوت شريعتي بود. شريعتي هرچند از گفتمان مارکسيسم وام گرفت، اما به خلق معاني و گنجواژه جديدي پرداخت که تغييرات نماديني را در نظم گفتاري او نشان ميدهد. چنانکه مبارزه مسلحانه را به جهاد، خلق را به ناس، مالکيت جمعي را به بيتالمال، رهبري را به امامت، زندگي بيمعناي بورژوازي را به دنيوي بودن، حکومت مردم را به اجماع تعبير کرد. او با کاربرد ادبيات آميخته با آموزههاي اسلامي و آيات قرآني و روششناسي تاويليـ تطبيقي، به سراغ مذهب رفت و پويايي و خلاقيت فکري خود را در بداعت نظريهپردازي خويش نشان داد.
شريعتي به جريان روشنفکري ايران اعتبار بخشيد و وزن اثرگذاري آن را بالا برد. وي رابطه ايدئولوژي و روشنفکري را لازم و ملزوم يکديگر ميدانست، چراکه ايدئولوژي مشخصکننده تيپ فکري يک روشنفکر است و کسي نبايد بدون داشتن برچسب ايدئولوژي، کار روشنفکري کند. وي با چنين چينشي بود که بر اساس بينش توحيدي خود، تفسيري انقلابي از اسلام ارائه کرد. اسطورهسازي وي از شخصيتهايي چون ابوذر، مقداد و حضرت زينب(س) و امام حسين(ع) و گرايش شديد وي به آرمانگرايي هم از مختصات ويژه قرائت ايدئولوژيک وي از دين بود. شريعتي تفسيري انقلابي بر اساس ايدئولوژي اسلام از دين شکل داد و کشنگران سرخورده از نظام شاهنشاهي را در قالب آراي خويش هويتي نو و پويا داده و افق جديدي را پيشروي آنها گشود.
او با تلفيق تعاليم ديني و چپ، ليبراليسم را هم به چالش کشيد. او ليبراليسم موجود را ليبراليسم اقتصادي و نه انساني تعبير ميکرد و اعلاميه جهاني حقوق بشر که همه مواردش حفظ حقوق فردي است را سرزنش ميکرد، چراکه روح حقوق اجتماعي در آن انعکاس ندارد. او با رد دموکراسي ليبرال، مدل موردنظر خود را به صراحت معرفي ميکند و حکومت امام علي(ع) را نمونه و اسوه دموکراسي ميداند و رفتار امامعلي(ع) با مخالفانش را بهترين حجت مبتني بر وفاداري و پايبندي او به دموکراسي تلقي ميکند. شريعتي با احاطه علمي چندرشتهاي موضوعاتي چون انسان، تاريخ، سرزمين و هويت را که صرفا با يک رشته، قابل تبيين نيستند را به شکل تلفيقي مور مداقه قرار داد.
خاصه آنکه مسائل جهان سوم ابعاد بسيار پيچيدهاي دارد که فهم آنها از توان يک رشته علمي خاص بيرون است. از يک سوي قدرت امپرياليسم و استعمار در همين کشورها به دستکاريهاي سياسي و اجتماعي پرداخته و از سوي ديگر تفرقه سياسي فقر ايدئولوژي و تضاد طبقاتي سه فاجعهاي بودند که مردم اين کشورها را دچار پراکندگي کرده و باعث انحطاط آنها شده بود در چنين شرايطي، ضرورت نخست آنها فهم جايگاه و موقعيت تاريخي است که لزوماً از نگاههاي ميانرشتهاي قابل حصول است و او به آن واقف بود. وي از قِبَل همين رويکرد و با مدد گرفتن از دادههاي تاريخي، فهم موقعيتهاي تاريخي، زمينههاي اجتماعي، فضاي اسلامي و انجام بررسيهاي مقايسهاي و تطبيقي، موفق شد شکلگيري هويت ايراني اسلامي را در ايران پس از اسلام تبيين کند.
شان ادبي و عرفاني دکتر شريعتي
شان ادبي و عرفاني شريعتي، يکي از ممتازترين ابعاد شخصيتي اوست که در نماياندن دنياي درون او نقشي نمايان دارد. در اين عرصه شريعتي شباهتهاي نماياني با عينالقضات همداني دارد. آن دو جانهاي عاشقي بودهاند که حقايق لطيفي از عالم هستي را درک کرده، پردههايي را کنار زده و جلوههايي را ديدهاند که خاص ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت بوده و راهنشينان کوتهنظر و منفعتجو و حسابگر زمين از فهم و ادراک و انشاي آن عاجز بودهاند. شريعتي اگرچه يک اديب ممتاز زبان و ادب فارسي در ايران معاصر است، اما او يکي به واسطه کوتاهي عمر و ديگري دغدغههاي مهمتر و رسالت سنگيني که در امور اجتماعي بر خود فرض ميدانست، بسيار کمتر از حد توان خود به مقوله ادبيات و توليدات ادبي و اين بُعد از توان و استعداد و اشتياق خود پرداخته است. هر چند تمامي آثار تاليفي وي و حتي کيفيت بيان و و سخن وي بار معناداري از ادبيات فاخر و شناسنامهدار دارد، اما چنانچه او صرفا کار ادبي ميکرد و به قياس بزرگان صاحبنام در تاريخ ادبيات حماسي و غنايي و عرفاني ايران فقط به کار توليد و تاليف متون ادبي و عرفاني ميپرداخت بدون هيچ ترديدي، يکي از انگشتشمار اديباني ميشد که در همه تاريخ ادب فارسي به عرصه وجود پا نهادهاند.
با اين همه در کارنامه ادبي شريعتي انواع مشخصي از کار ادبي و عرفاني وجود دارد که خود از آنها به کويريات ياد ميکند ضمن آنکه جدا از تاليفات مشخص ادبي نظير «کوير» همه آثار او جوهره و تم نمادين و نماياني از کار ادبي دارد در حقيقت بايد گفت کويريات آينه بيزنگار روح شريعتي است. کويريات او از ويژگيهاي خاص ادبي بسياري از قبيل تشبيهات متصل و متوالي، استفاده فراوان از نامها و نمادها، فضاي رمزآلود، تمايل به اغراق، تضمين اشعار و جملات ديگران، سجع متوازن، آرايههاي لفظي و معنوي برخوردار است. او خود در اهميت مقوله نوشتن و دغدغه نوشتن و چه نوشتنش در مقدمه کتاب کوير که مينويسد «وجودم تنها يک حرف است و زيستنم تنها گفتن همان يک حرف، اما بر سهگونه: سخن گفتن، معلميکردن و نوشتن. آنچه تنها مردم ميپسندند: سخن گفتن، آنچه هم من و هم مردم: معلميکردن و آنچه خودم را راضي ميکند و احساس ميکنم که با آن نه کار که زندگي ميکنم نوشتن».
نوشتن
نوشتن براي شريعتي رسانهاي در انتقال عقايد و نظريات و ايجاد ارتباط نيست. او ميگويد «نوشتنهايم بر سه گونهاند: اجتماعيات، اسلاميات و کويريات. آنچه تنها مردم ميپسندند: اجتماعيات، آنچه هم من و هم مردم، اسلاميات و آنچه خودم را راضي ميکند و احساس ميکنم که با آن نه کار... که زندگي ميکنم کويريات است». اهميت کويريات و دغدغه بالاي مقوله نوشتن در او را شايد بتوان از همين يک عبارت او در تاليف کتاب کوير فهميد «من اين سيصد صفحه را با ترديد از ميان نزديک به ده هزار صفحه از نوشتههايم انتخاب کردهام...» او خود اذعان دارد که بهدنبال سبک تازهاي از نوشتن نبوده است چنانکه ميگويد «در هيچ قالبي نتوانستم محصورش کنم که به قول جلال هرجايي جوري بود و همهجا يک جور» او اين نوشتههاي متفاوت خود را به قياس عينالقضات بثالشکوي و نامههايي ميداند که به «هيچکس» نوشته است، سخني سرشار از حقيقت که هيچ مصلحتي گفتن آن را ايجاب نکرده و از قيد عنوان و مخاطب آزاد است.
کويريات او که کلام تنهاييها و خلوت سراي دل اوست و متوني سرشار از رمز و راز است و توصيفگرايي و احساسگرايي در آن نمايان است با واژگاني پرکشش و جذاب خواننده را به خود ميخوانند. «با کاروان دل من روي جاده تاريخ سرزمين من، بر سينه اين کوير بران تا به بوي سخنم به دلالت الفاظم به دل اين کويرها راهيابي... و از آنجا به ماوراءالطبيعه اين دنيا راه پيدا کني.»
نوشتههاي شريعتي سرشار از آرايههاي ادبي و تضمين ابيات و اشاره به نام و نمادهايي است که هر يک از آنها بخشي از ميراث فرهنگي بشر در همه تاريخ است. به علاوه پسند خاطر و لطف سخن خدادادي که شريعتي به کفايت از آن بهرهمند است رنگ کلام و طعم نوشتهها، خاصه دلنوشتههاي او را ديگرگونه کرده است. به عنوان نمونه در اين فراز ببينيد:
«هرکسي دو نفر است. نميخواهم بگويم خاک و خدا... يا شيطان و الله که دو عنصر متناقض ساختمان آدمياند... اما اين حرف ديگري است. هر اروپايي دو تن است؛ يک پاسکال و يک دکارت، در هر مسلماني يک بوعلي و يک بوسعيد زندگي ميکند زندگي و نه جنگ. در هر من چيني کنفسيوس و لائوتزو با هم در کشمکشاند... مگر نه انسان يک عالم صغير است؟ پس شرق و غرب را در خويشتن خود داراست و انسان عبارت است از: يک ترديد و يک نوسان دائمي. هر کسي يک سراسيمگي بلاتکليف است. يک دانته آواره و بيسامان در هيچستان نامعلوم برزخ تا ناگهان بر سر راه ويرژيلي قرار گيرد تا او را به غرب براند و به راه دکارت، کنفسيوس، ارسطو و... يا بئاتريسي و او را به شرق کشاند و ...
اما گاه معجزهاي در يک زندگي سرميزند. کسي که از برزخ بلاتکليفي از پوچي نوسان يا رنجهاي بيثمر ترديد، به غرب خويش افتاده است و در آنجا سر و ساماني يافته و کاخي برافراشته و جايگاهي معتبر و رفيع دارد، ناگهان صاعقهاي بر سرش فرو ميکوبد و در يک حريق، يک ا
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۷۲۲۲۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
درگذشت پزشک زن بیمارستان شریعتی / آیا خودکشی کرد؟
به گزارش صدای ایران از خبرآنلاین، روز گذشته رئیس بیمارستان شریعتی تهران درگذشت متخصص این بیمارستان را تسلیت گفت.
احمدرضا جمشیدی در پیامی نوشت: «خبر اندوه بار درگذشت دکتر سمیرا آل سعیدی دانشیار روماتولوژی و عضو مرکز تحقیقات روماتولوژی دانشگاه علوم پزشکی تهران موجب تأثر و تألم جامعه دانشگاهی گردید. دکتر آل سعیدی جزو نوابغ و افتخارات دانشگاه بود و از دست دادن ایشان غم بزرگی را بر پیکر دانشگاه و بیمارستان به جای گذاشت و یاد ایشان برای همیشه برقلب و ذهن ما نقش خواهد بست.»
بعد از خبر درگذشت دکتر سمیرا آل سعیدی، امروز ۷ اردیبهشت، مهدی عبدوس، پزشک، در شبکه اجتماعی ایکس پرده از خبری تلخ برداشت.
او در توئیتی نوشت: «خانم دکتر سمیرا آل سعیدی فوق تخصص روماتولوژی از میان ما رفت ایشان روز قبل پلن دارویی خودکشی خود را با رزیدنتها مطرح کرده، آنها موضوع را جدی نگرفته و سر به سر ایشان هم میگذارند، مرحوم به گواهی همکاران، خوش اخلاق، فعال و با وجدان کاری بوده از ایشان یک فرزند به یادگار مانده است.
شاید در لحظات آخر زندگی گفته من زنی هستم که دنیا را روی انگشتان خود میچرخانم، اما از پس دلتنگیهایم بر نمیآیم. پزشکان بیشتر از سایر اقشار جامعه در معرض تنش و استرسهای فراوان کاری هستند آنها سرمایه کشور هستند احترام را حفظ کنید تنهایشان نگذارید.»
سالها است که نظام بهداشت و سلامت با مسئله خودکشی پزشکان، پرستاران و رزیدنتها مواجه است، موضوعی که هر بار با انتشار خبر یک خودکشی دیگر به صدر اخبار بر میگردد.